[بازی مای لایف، لول یک]
خونه پدربزرگت برو چون نصف فامیل و مامانت اونجان؟ نو...
برو چون پسرخاله هشت سالت قراره عروسک درست کنه و ازت خواست براش نخ ببری: یس! [قراره کم تر از نیم ساعت دیگه از اینکه نخواستی ناراحتشون کنی و نه نگفتی پشیمون بشی.]
برو بین آدما و سر و صدا رو تحمل کن؟ نو!
یک ساعت و نیم بهکوب، چشم و دهن عروسک دوتا پسرخاله پرحرفت رو گلدوزی کن و درحالی که به حرفای بی سر و ته اما بامزه و جیغجیغهای گاه و بیگاهشون گوش میدی تو دلت از کمردرد و سردرد بنال؟ یس... [نتیجه اول: عروسک درحالی تموم شد که تو درحال مردن بودی و از نتیجه کارت اصلا راضی نبودی (ای کاش هیچوقت بهشون ایده دوختن چشم و لب عروسک رو نمیدادم... مگه با ماژیک کشیدن بد بود؟) نتیجه دوم: به خاطر پارچه قرمز و چشمای ورقلمبیدش شبیه عروسکای جن زده شده ولی پسرخالت ازش خوشش اومد.]
همونطور که نقشه کشیدیم بعد از تموم شدن کار با خستگی یه گوشه پناه بگیر تا برگردی خونه؟ یـ-
زنداییت عروسک رو دید، گلدوزیت چشمش رو گرفت و ازت میپرسه آیا میتونی جواهر دوزی هم بکنی یا نه چون میخواد یه گلسینه سنجاقک منند ازت بخواد، جوابت چیه؟ ...یس... [نتیجه: قراره کلی حرص سر اینکه کارت باید کامل و بدون اشکال باشه بخوری، چون زندایی کول و مهربونی که دوست داری یه روز به اندازش موفق و پولدار بشی بهت اعتماد کرده. نباید الگوی زندگیت رو ناامید کنی!]
وسایلت رو جمع کن، حاضر و آماده برو نزدیک در و برگرد که از همه خداحافظی کنی؟ یس!!!(مای گاد، بذار برگردم خانه!!!)
پدربزرگ یهو یادش اومد از خاطرات قدیمیش بگه، بپر وسط حرفش که بی احترامی حساب میشه، خداحافظی کن و برگرد خونه؟ نوووو.
همه بجز پدربزرگ فهمیدن تو کیف به دوش دم در منتظر وایستادی و نمیخوای حرف پدربزرگ رو قطع کنی. خندشون گرفت. پدربزرگ فکر کرد کسی به حرفش گوش نمیده پس اعلام حضور کرد. از این فرصت که هنوز داستان رو شروع نکرده استفاده کن، بگو «خداحافظ تا ماه آینده» و برو خانه؟ یس!!!
بعد از یه روز پر جنب و جوش برگشتی خانه...
برو سر ناولت و- نو!
برو سر بازی؟ یس!!!!
نباید به طوطیهای گشنه پرسر و صدای مظلوم غذا بدی؟ یس...[طوطیها با شکمهای پر مشغول چرت زدن شدن و تو بالاخره وقت استراحت داری!]
(بالاخره...)
[تبریک! لول یک به پایان رسید! شروع لول دو؟]