دوتا راه بیشتر تو زندگی نیست.

یا افسردگیه یا اضطراب.

راه سومی نیست.

افسردگی برای وقتیه که برای آرزوهامون کاری نمی‌کنیم. رؤیاهامون درمونمون می‌گندن و از ترس اینکه چه خواهد شد اصلا آغاز نمی‌کنیم.

افسردگی مال جاییه که از ترس مرگ، خودکشی می‌کنیم، حتی بازی نمی‌کنیم و می‌بازیم. ولی اگه شروع کنیم چی؟ برعکس روانشانی زرد مثبت اندیشی که میگه مثل یه فیلم هالیوودی همه چی اوکی میشه، همۀ کائنات دست به دست هم میدن...

اینطور نیست.

وجه دومش اضطرابه.

وقتی قدم در راه آرزوهات می‌ذاری تازه اضطراب، استرس، عدم قطعیت، پیشبینی ناپذیری دنیا با همۀ وجود خودشو نشون میده.

ولی اضطراب شرف داره به افسردگی...

ما یه معلم داشتیم همیشه می‌گفت ما شبا تو تاریکی جاده، از تهران تا مشهد رو چجوری می‌ریم. آخه چراغای ماشین ما دومتر دومتر به تاریکی شلیک می‌کنن، دو مترو روشن می‌کنن.

می‌گفت ما دومتر دومتر تو دل تاریکی  هزار کیلومتر می‌رفتیم...

 

مجتبی شکوری

 

پ.ن: هر چی نیاز بود رو گفتن، دیگه من چی بگم؟(':