این چالش خیلی به دلم نشست و خب، با خودم گفتم چطوره یه امتحانی بکنم؟D:

اهم اهم

1. وقتی با سفارش آنلاین هدفونم به دستم رسید و با That's ok افتتاحش کردم!

2. وقتی یه روز کاملو تو خونه‌ی خواهرم گذروندم و برای اولین بار با کوچولو خانم ملاقات و سرشو ناز کردم...اون یه گربه‌ی لوس و مامانیه که نمیشه ازش دل کندT^T

3. موقعی که گلای نرگس باغچمون باز شدن و بعضی صبحا با بوی خوبشون روزمو شروع می‌کردم~

4. بعد از یک ماه انتظار، بالاخره از مانهوای مورد علاقم یه چپتر جدید اومد بیرون و من با صفحه به صفحش اکلینی شدم(':

5. وقتی لبخندای بچم یوجی رو دیدم و فهمیدم کاراکتری که بهم آرامش میده رو پیدا کردمD':

6. اون روزی که در طی یک حرکت ناگهانی پدر گرام برام لپتاپ خرید و روزی که من در طی یک حرکت ناگهانی دیگه، "نیاز به زمان و خوندن کتابای بیشتر دارم تا آماده بشم" رو کنار گذاشتم و با "شروع می‌کنم و بهتر میشم" بازسازی کردن یکی از رمانای قدیمیم رو آغاز کردم!*-*

7. وقتایی که پای خواهرمو به موبایل لجند کشوندم و کلی بازی کردیم. البته دو تا از پررنگ ترین لبخندایی که زدیم متعلق به زمانیه که 99.9 درصد قرار بود ببازیم اما اون 0.1 درصد رو به واقعیت تبدیل کردیم و بردیم!XD

8. فک کنم واقعی ترین لبخند امسالم برمی‌گرده به وقتی که به کتاب فروشی رفته بودم. بعد از یه ساعت گشتن درحالی که از پیدا کردن کتاب مناسب ناامید شده بودم، چشامو بستم و انگشتامو همینجوری بین کتابا به چپ و راست بردم و اولین کتابی که انگشتم روش ایستاد رو بیرون کشیدم. شاید باورتون نشه ولی عنوان اون کتاب همونی بود که دوستم سال پیش بهم معرفی کرده بود! قبل از فراموشی~ یادمه تا وقتی برسیم خونه یه لبخند گنده رو لبم بود...!

9. آخرین و احتمالا پررنگ‌ترین لبخندم متعلق به همین چند روزه که هم‌فندومی‌های گرام شایعه‌ی جدا شدن پسرا از اس ام رو پخش کردن، خودشونو جای سایتای خبری جا زدن، تو توییتر مقاله منتشر کردن و باعث شدن سهام اس ام 4 درصد سقوط کنه!!! من به معنای واقعی برگام ریخت! هنوزم که هنوزه باعث میشه خندم بگیرهXD

در کل میشه نتیجه گرفت که سال 99 نه تنها بد نبود که خیلیم خوب بود. اما باز هم خوشحالم که به زودی تموم میشه...

.

.

.

.

پ.ن1: دقت کردین قرن جدید داره میاد؟:/ یعنی بچه‌هایی که سال بعد به دنیا بیان به ما میگن قرن قبل؟:/// اینطوری شه احساس پیری بهم دست میده...

پ.ن2: این روزا هیچ کاری نمی‌کنم اما دم به دقیقه چشمام به شکل وحشتناکی آلبالو گیلاس می‌چینه و شدیدا خسته‌ام-_-

پ.ن3: انگار نه انگار آخرای اسفنده. دیروز اینجا چند دقیقه تگرک بارید! الانم شدیدا هوا سرده، انگار ننه سرما به خاطر کهولت سن بی خوابی زده به سرش و نمی‌خواد بره'-'