بارها و بارها گفتهام و باری دیگر میگویم که:
من موجود غیر اجتماعی هستم.
خوشحال خواهم شد اگر به کسی نگویید که این حرف را زدهام، چون اگر به گوش خواهرم برسد به روش سامورایی خواهرانهاش ریزریزم خواهد کرد...
نمیدانم مادرم چگونه بزرگم کرد اما مطمئنم که تقصیر او و آموزههایش نیست. اگر آموزههایش اشتباه بود قطعا خواهرم به همچین موجود اجتماعی و مورد علاقهی همه تبدیل نمیشد. و قطعا من...
یک سوال.
وقتی شما در جمع صمیمی و دوستانهتان، آدم جدیدی میبینید، چه واکنشی نشان میدهید؟ شاید بگویید به نظر آدم جالبی میآید. چطور است بروم و با او حرف بزنم؟ یا شاید بگویید آدم جدید دوست جدید.
اما من میگویم یک غریبه؟ بله، درست است. اولین چیزی که میگویم این است و به دنبال آن کوهی از سوالات در ذهنم تلنبار خواهد شد. باید چه بگویم؟ سلام؟ از آشنایی با شما خوشبختم؟ باید لبخند بزنم؟ تنها در حد بالا رفتن گوشهی لب هایم یا دندانهایم را هم نشان دهم؟ گرم صحبت کنم؟ یا سرسنگین رفتار کنم؟ لحنم چگونه باشد؟ لوس؟جلف؟ شاد؟ مهربان؟ گرم؟ خشک؟ و سوالات بسیار زیادی که اگر همه را در این صفحه بگنجانم شاید تا فردا صبح هم این متن به پایان نرسد.
حتی در همین لحظه که اینجا نشسته و در حال تایپ کردن هستم، نزدیک به ده صفحهی دیگر را باز گذاشتهام که وبلاگ اشخاص جدیدیست. یا به قول خود افراد غریبه. کسانی که نمیشناسم اما دوست دارم بشناسم، با آنها حرف بزنم و دوستشان شوم. اما مگر میتوانم؟ حتی تا پای بخش کامنتهایشان هم رفتهام اما دریغ از یک حملهی درست و حسابی. این را هم به یاد ندارم که چگونه با دوستان صمیمی و رفیقهای الانم به اینجا رسیدهام.
حتی نمیدانم برای شروع باید چگونه سلام کنم. درود؟ هلو؟ بنجور؟ کنیچیوا؟ اهلا و سهلا؟ یا...
آه که چه قدر در این لحظه، دیوار وسوسه انگیز است برای کوباندن سرم در سطح سفت و سختش... حیف که بیشتر از اینها به سلامتیم اهمیت میدهم. وگرنه تا الان بساط روزانهام را کنار دیوار پهن کرده بودم و هر دقیقه یکبار سرم را درون آن فرو میبردم.
پ.ن:شما در مواجهه با آدم های جدید چیکار میکنین؟
پ.پ.ن:به نظرتون چطور یکم بیشتر روابطم رو با افراد ناآشنا گسترش بدم؟-__-