۴ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

4| نامه‌ای به پیرزن 80 ساله‌ی عزیزم!

درود! حالت چطور است؟

چه می‌کنی با روزگار؟ همچنان سرپا ایستاده‌ای یا زیر لگدهایش سر خم کرده و به زیر خاک رفته‌ای؟

امیدوارم همچنان در وضعیت اول باشی چون نمی‌خواهم وقتی که برای این نامه‌ی ارزشمند و پیرزنی ارزشمندتر می‌گذارم به باد برود...

یادم می‌آید که مادرمان پیرزن‌ها را رحمت می‌خواند و می‌گفت که باید با آنها با احترام حرف زد. این را قبول دارم و رعایتش می‌کنم. اما نمی‌توانم در برابر تو احترام به خرج دهم. تو کسی هستی که با تلاش‌ها و زمین خوردن‌های من رشد کرد و دلیل زنده بودنت این است که من تو را نکشتم:/

پس سپاس گزار باش و از لحن خودمانیم بگذر~

  • ۶
  • نظرات [ ۴۷ ]
    • ∾※ Rubeckia
    • شنبه ۲۴ آبان ۹۹

    3| تصمیم گیری

    خب قصد دارم تو این پست یکم زیاده گویی کنم

    میخوام برای اولین بار نگران این نباشم که معلم انشام گفت نوشتم از 15 خط بیشتر یا از 8 خط کمتر نباشه

    قصد دارم این موضوع رو که شاید خواننده از نصفه حوصلش سر بره، به چرت و پرت نویسیم بخنده، "دیوونه"ای نثارم کنه و از وب بره بیرون رو از سرم بیرون کنم

    می‌خوام طومار نویسی رو امتحان کنم

    هرچند میدونم به درازای طومارهای زینب و بار معنایی نوشته های غزل نمی‌رسه

    اما می‌خوام خودمو امتحان کنم#-#

    #چالش_طومار_نویسی چطوره؟

    یه تئوری هست که میگه وقتی بین دو تصمیم قرار میگیری که باید یکیشونو انتخاب کنی،

    جهان به تو آینده تقسیم میشه.

    اولین آینده ، بازتابی هست که تصمیم اول باعثش میشه و دومین آینده بازتاب تصمیم دوم.

  • ۵
  • نظرات [ ۲۱ ]
    • ∾※ Rubeckia
    • يكشنبه ۱۸ آبان ۹۹

    2| از مشکلات غیر اجتماعی بودن

    بارها و بارها گفته‌ام و باری دیگر می‌گویم که:

    من موجود غیر اجتماعی هستم.

    خوشحال خواهم شد اگر به کسی نگویید که این حرف را زده‌ام، چون اگر به گوش خواهرم برسد به روش سامورایی خواهرانه‌اش ریزریزم خواهد کرد...

    نمی‌دانم مادرم چگونه بزرگم کرد اما مطمئنم که تقصیر او و آموزه‌هایش نیست. اگر آموزه‌هایش اشتباه بود قطعا خواهرم به همچین موجود اجتماعی و مورد علاقه‌ی همه تبدیل نمی‌شد. و قطعا من...

    یک سوال.

    وقتی شما در جمع صمیمی و دوستانه‌تان، آدم جدیدی می‌بینید، چه واکنشی نشان می‌دهید؟ شاید بگویید به نظر آدم جالبی می‌آید. چطور است بروم و با او حرف بزنم؟ یا شاید بگویید آدم جدید دوست جدید.

    اما من می‌گویم یک غریبه؟ بله، درست است. اولین چیزی که می‌گویم این است و به دنبال آن کوهی از سوالات در ذهنم تلنبار خواهد شد. باید چه بگویم؟ سلام؟ از آشنایی با شما خوشبختم؟ باید لبخند بزنم؟ تنها در حد بالا رفتن گوشه‌ی لب هایم یا دندان‌هایم را هم نشان دهم؟ گرم صحبت کنم؟ یا سرسنگین رفتار کنم؟ لحنم چگونه باشد؟ لوس؟جلف؟ شاد؟ مهربان؟ گرم؟ خشک؟ و سوالات بسیار زیادی که اگر همه را در این صفحه بگنجانم شاید تا فردا صبح هم این متن به پایان نرسد.

    حتی در همین لحظه که اینجا نشسته و در حال تایپ کردن هستم، نزدیک به ده صفحه‌ی دیگر را باز گذاشته‌ام که وبلاگ اشخاص جدیدیست. یا به قول خود افراد غریبه. کسانی که نمی‌شناسم اما دوست دارم بشناسم، با آنها حرف بزنم و دوستشان شوم. اما مگر می‌توانم؟ حتی تا پای بخش کامنت‌هایشان هم رفته‌ام اما دریغ از یک حمله‌ی درست و حسابی. این را هم به یاد ندارم که چگونه با دوستان صمیمی و رفیق‌های الانم به اینجا رسیده‌ام.

    حتی نمی‌دانم برای شروع باید چگونه سلام کنم. درود؟ هلو؟ بنجور؟ کنیچیوا؟ اهلا و سهلا؟ یا...

    آه که چه قدر در این لحظه، دیوار وسوسه انگیز است برای کوباندن سرم در سطح سفت و سختش... حیف که بیشتر از این‌ها به سلامتیم اهمیت می‌دهم. وگرنه تا الان بساط روزانه‌ام را کنار دیوار پهن کرده بودم و هر دقیقه یکبار سرم را درون آن فرو می‌بردم.

    پ.ن:شما در مواجهه با آدم های جدید چیکار می‌کنین؟

    پ.پ.ن:به نظرتون چطور یکم بیشتر روابطم رو با افراد ناآشنا گسترش بدم؟-__-

  • ۶
  • نظرات [ ۲۱ ]
    • ∾※ Rubeckia
    • چهارشنبه ۷ آبان ۹۹

    beginning

    Each new day is a blank page in the diary of your life. The secret of success is in turning that diary into the best story you possibly can.
    Douglas Pagels
    -

     

    *اینجا یک چهار دیواری دنج است برای وی تا هرچه در مغزش سنگینی می‌کند را خالی کند~*​​​​​

  • ۹
  • نظرات [ ۱۳۶ ]
    • ∾※ Rubeckia
    • دوشنبه ۵ آبان ۹۹
    Hi~
    اینجا بیشتر درمورد خودم و چیزایی که یهو میان تو ذهنم می‌نویسم!
    پستا طولانی و احتمالا حوصله سرن بر ولی خب...
    امیدوارم لذت ببریدD;
    منوی وبلاگ